سئوالی نیست؟
شوق پريدن بود امّا حسّ و حالي نيست
حالي براي هيچ نقل و انتقالي نيست
اينجا زمين خوب است يا بد سهم ما اين است
سهمي كه در بود و نبود آن خيالي نيست
پرواز در قانون ما از غير ممكن هاست
از آن محالاتي كه در آن احتمالي نيست
جز درد نان و آب اندوهي نميماند
جز دوري از فردايمان ديگر ملالي نيست
***
شاعر نگاهي كرد و در مصراع آخر گفت:
اين هم كمي از حرفهاي من، سؤالي نيست؟
محسن خليلي
نظرات شما عزیزان:
حالا که رفته ای
می گویند در میان همه دفترهایت
نه پروانه ای خشکیده است
نه گلی
نه گلبرگی
می گویند در میان همه ی دفتر هایت
کودکی است که با پروانه ها
به سراغ ماه می رود...
می گویند در میان همه دفترهایت
نه پروانه ای خشکیده است
نه گلی
نه گلبرگی
می گویند در میان همه ی دفتر هایت
کودکی است که با پروانه ها
به سراغ ماه می رود...
همیشه در پل خواب
مجال بیداری است
بیا و چشم بپوش
از غروب پشت سرت...
مجال بیداری است
بیا و چشم بپوش
از غروب پشت سرت...
تنهایی را باید با خط بریل می نوشتند
شنیدنش کافی نیست ، باید لمسش کرد . . .
شنیدنش کافی نیست ، باید لمسش کرد . . .
کلافه کـــــرده اي مــــــرا
چـــــرا هميشه لبـــــخند هايت
از نوشته هاي من قشنــــــگتر است؟؟
بوی تلخ رفتن تو
از تمام شهر،
از تمام کوچه پس کوچه ها و خیابان ها،
از تمام پنجره ها،
دارد راهی خانه می شود....
پنجره ها را ببند..
به باد بگو نوزد..
می خواهم عطر وجودت را در این شهر،
در این کوچه ها و خیابان ها،
در این خانه،
در تنم،
محبوس کنم.....
بگذار این شهر،
این کوچه ها و خیابان ها،
این خانه،
این پنجره،
در طپش همیشگی دلتنگی هایم
با من همصدا شوند،
دم رفتنت.........
از تمام شهر،
از تمام کوچه پس کوچه ها و خیابان ها،
از تمام پنجره ها،
دارد راهی خانه می شود....
پنجره ها را ببند..
به باد بگو نوزد..
می خواهم عطر وجودت را در این شهر،
در این کوچه ها و خیابان ها،
در این خانه،
در تنم،
محبوس کنم.....
بگذار این شهر،
این کوچه ها و خیابان ها،
این خانه،
این پنجره،
در طپش همیشگی دلتنگی هایم
با من همصدا شوند،
دم رفتنت.........
پروردگارا:
دلتنگیهای ما را هیچ بارانی آرام نمیکند
فکری کن...
اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . .
دلتنگیهای ما را هیچ بارانی آرام نمیکند
فکری کن...
اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . .
m.k
ساعت2:24---22 تير 1391
در این تکرار بی حاصل
که می آزارد/ این من / را
و نامش زندگی دادند
من دیوانه ی خسته
مهیایم برای یک گریز وحشی و خاموش
چرا راه فراری نیست ؟!...
که می آزارد/ این من / را
و نامش زندگی دادند
من دیوانه ی خسته
مهیایم برای یک گریز وحشی و خاموش
چرا راه فراری نیست ؟!...
می خواسـتـم شبیـه تو باشـم ولی نشد
من مانـدم و عبــور تو، شـاید برای عشق
آســـان نبود بی تــو بمـــانم هنـــــوز هم
دق می کنــنــد ثــانیه ها پـا به پای عشق...
من مانـدم و عبــور تو، شـاید برای عشق
آســـان نبود بی تــو بمـــانم هنـــــوز هم
دق می کنــنــد ثــانیه ها پـا به پای عشق...